«سخنی از استاد سره نویسی پارسی»

ساخت وبلاگ

استاد و ادیب کُرد ، دکتر کزازی

بختِ بلند و بزرگ و بهینه‌ ما ایرانیان آن است که ایرانی هستیم ، در این سرزمینِ سپندِ اهورایی که سرزمینِ هزاره‌هاست، سرزمین فر و فرهنگ و فرهیختگی و فرزانگی است، سرزمینِ نژادگان و آزادگان است، سرزمینِ مردمانی است که هماره در درازنای تاریخ ایران‌زمین آوازه‌گرِ مهر و آشتی و دوستی بوده‌اند در پهنه‌ گیتی، سرزمینی که من به آوازِ بلند می‌گویم، سخنی است که از نهانگاه نهادِ من، از بُن جان من برمی‌خیزد، سرزمینی است که می‌تواند نمونه‌ای بِهین و بَرین باشد همه‌ی مردمانِ جهان را، هنگامی‌که من از ایران می‌گویم، ایران را در همگیِ آن می‌خواهم، خواستِ من فُلان روزگارِ تاریخی نیست، این سرزمین، سرزمینی بوده‌است که هزاران سال در جهان پاییده‌است، فرازها داشته‌است و نشیب‌ها، دَه‌ها بار، بیگانگان دراز دست، سرمَست از پیروزی به این سرزمین تاخته‌اند، شیرازه‌ی فرهنگ و شهرآیینی آن را گسسته‌اند اما ما ایرانیان دیگربار این شیرازه را سُتوارتر از پیش بهم بسته‌ایم و پیوسته‌ایم، یکی از رازهای شگَرفی و شگفتی فرهنگ ایران، یکی از رازهایِ ماندگاری و پایداری آن در پهنه‌ تاریخ، این تازش‌ها بوده‌است، ما را چه باک که بارها بر ما تاخته‌اند، این تازش‌ها نیروهایِ نهفته و فروخفته در ما را شکوفانیده‌است به کردار درآورده‌است، ما را بیش از آنچه بوده‌ایم گردانیده است، وگرنه این سرزمین تاب نمی‌آورد، برجای و برپای نمی‌ماند، اگر آن‌چه بر ایران رفته‌است بر هر کشور دیگر می‌رفت دیری بود که از پهنه‌ جهان و تاریخ ستُرده شده‌بود، این خوی و خیمِ بالا، این کُرنش و منش سزاوار و رواست که ایران ما را از گَزندهای گران، از آوارهایِ انبوه، از زیان‌های زندگی‌سوز پاس داشته‌است بی‌گمانم از این پس نیز پاس خواهد داشت.

ایرانیانی چون شما که در این شبِ سردِ  بارانی از خانه‌هایِ گرمِ خود بیرون آمده‌اید تا آنچه را در ایران‌زمین اَرزنده و بَرازنده می‌دانید گرامی بدارید، شما به راستی با این کار آن‌چُنان که گفتم خویشتن را گرامی داشته‌اید، من از همه‌ آن گرامیان، خویشتن‌شناسان، دل‌آگاهان که بر جای من نسبت به من مهر ورزیده‌اند بزرگوارانه سپاسگزارم، اگر من کاری کرده‌ام سپاسی بر سرِ کسی ندارم و نمی‌نهم، آنچه من کرده‌ام به پاسِ باوری پولادین بوده‌است که به این سرزمین سپند داشته‌ام و دارم، هرکس ایران را آنچنان که هست، ایران راستین، ایران سرشکین، ایران جاودانه‌ جادوانه را به شایستگی بشناسد، بر آن خواهد شیفت، دل بِدان خواهد باخت، در آنچه من می‌گویم بی‌گمانم که با من همداستان خواهد شد، ایران سرزمینی است که همواره دل از انیرانیان ربوده‌است، از کسانی که بویی، سویی، رویی از ایران را دریافته‌اند و شناخته‌اند و آزموده‌اند، بیهوده نیست که فرزانه‌ نامبردارِ یونانی فیثاغورث می‌گفت برترین آیین‌ها، آیین مغان است، همان فرزانه‌ اندیشمند که دبستان‌های راز و آیین‌های نهان‌گرایی را از دانشوری ایرانی به نام زاراتاس که او را در بابل دیدار کرده بود آموخت، زاراتاس ریخت یونانی شده‌ زرتشت است، یکی از مغان ایرانی، به پیروی از آموزه‌های او، فیثاغورث توانست به فرا روی در آسمان‌ها بپردازد، به گشت و گزارهای اخترانه فراتنی، بیهوده نیست که افلاتون به شاگردانِ خود اندرز می‌گفت، به آموزه‌های وخشور باستانی ایران زرتشت را به دبیره خوش بنویسند و از دیوارهای آکادمی بیاویزند تا هر زمان از راهروهای این آموزشگاه می‌گذرند نگاهشان به آن پندهای ارزمند بیفتد، تا به آیین بتوانند زیست، این همان سرزمینی است که در آن سخن آشنا که بی‌گمان همه‌ شما آن را شنیده‌اید یا خوانده پیمبر که درودهای خدای بر او باد آن را سُتوده‌است و گفته ‌است: « اگر دانش و دین از ستاره‌ پروین آویخته باشد مردمی از ایران بدان دست خواهند یافت.» ایرانی‌بودن نازشی است بزرگ و بی‌همانند، بختی است بهین و بلند که تنها بهره‌ ما ایرانیان افتاده‌است، اگر من کوشیده‌ام گوشه‌هایی از فرهنگ و ادب ایران‌زمین را بکاوم، بشناسم به خواستاران بشناسانم، هیچ سپاسی بر کسی ندارم و نمی‌نهم، این کار را به پاس دل خود کرده‌ام به پاس باوری که به این سرزمین، این سرزمین سپند اهورایی که سرزمین هزاره‌هاست دارم. من از یکایک شمایان، از نهادهایی، از کسانی‌که کوشیده‌اند در این بزم بزرگ‌داشت آنچه را من کرده‌ام ارج بنهند، تا براستی خود را چونان ایرانی ارج بگذارند و بزرگ بدارند سپاسگزارم، یک به یک نام نمی‌برم چون شمار بسیار است، بیمناکم که مباد، نامی از یادم برود، به هر روی تنها از خانه‌ اندیشمندان دانش های انسانی سپاس می گزارم، زیرا این نخستین همایشی است از این دست که در این خانه سامان می‌گیرد و برگزارده می‌شود، شیوه‌ایست برازنده، ارزش‌مند، شایسته‌ خوی و خیم ایرانی.

من بیتی چند از چکامه‌ای را که 14 سالی پیش از این سروده‌آمده است برای ایران بر می‌خوانم، آن را به همه شما پیشکَش می‌دارم، این چامه را من زمانی سروده‌ام که در اسپانیا به سر می‌بردم تا زبان شَکَرین و شیوای پارسی و ادب دل‌آویز شوراَنگیز شررخیز شَکَربیز آن را به اسپانیاییان بیاموزم و بخشی از ایرانشناسی را. این چامه بلند است من بخشی از آن را می‌خوانم.

ایران نامی گرامی، ایرانی که در نوشته‌هایِ پهلوی خونَیرَث بامی خوانده شده‌است، ایرانی که بر پایه‌ سخنی از زرتشت بهترین سرزمینی است که مزدا آفریده است، من به این سخن باور دارم، آنچه کرده‌ام به پاسِ این باور بوده است.

هلا ای سپهرینه سامان سیمرغ           گَرَم سایه‌ توست بر سر هُمایم

سِتایم اگر جز تو را در چکامه                       به نزدِ خردمند هرزه دَرایم

کهن سرزمینا سخن از تو گویم            که آرام جان شد سخن، از برایم

نخواهم که گامی دگر، رفت یارد             اگر جُز به راهِ تو رفته‌ست پایم

شکسته مرا باد، دست و قلم نیز           اگر جُز تو را ای سُتوده ستایم

سَرایم به نامت سخن زان که چندی /   جدامانده از خان و مان و سَرایم

به فریاد بِستایمت ای برین بوم         زبان تا به کام است و بر جای نایم

فرهمند فرزانه‌ روزگاران                                بهین پیرِ پرورده‌ پارسایم

گرانمایه فردوسیِ فرخ‌آیین                 سخن راست نیکوترین پیشوایم

تُرایم رهیدی که هین از رهیگان             از آن بر جهان سخن پادشایم

به گیتی مرا نام بس این چکامه             که پُرشور با یاد تو می‌سرایم

گَرَم مار اندوه خواهد گَزیدن            به افسونِ این چامه نیکش فسایم

بنازم به خود در اروپایِ نازان                   که ایرانی‌ام مردی از آسیایم

بنازم به ایران و ایرانی، آری              نه من خیره‌رویم، نه من تیره‌رایم

بگویم چو پرسند تو از کجایی            که از شهر شیدم نه زآن شمایم

زِ رادان و آزادزادانم آری                             سرافرازی از کشور آریایم

بگویم که از سرزمینِ فروغم                  ز بومِ خدای مَی‌اَم، از نَسایم

ز کرمانشَهَم شهرِ گُردی و مَردی           فسونِ فَسانه منم، از فَسایم

ز شیرازم آن شهرِ راز و ز تبریز             از آن راز و تب ریزد از گفته‌هایم

منم از ری آن شهرِ رای و به گیتی          سپاهانیم سَروری را سَزایم

من از پارس می‌آیم آن بوم زرین                     ز مرز گُشاینده نینوایم

 

( کوروشِ بزرگ شهریاری که جهان تاکنون رادمردی زادمرد چون او ندیده است و به گمان بسیار ازین پس نیز نخواهد دید. )

بهین شهریاری که بس برتر آید           ز گیتی‌گشایان کشور خدایم

من ایرانی‌ام نامدار و سرافراز              ز هرکس فزونم از آن و فَرایم

سخن تا گرامی شد از نام ایران    سخن‌گوی گوی از سخندان ربایم

سخن نو به نو  تا ز ایران بگفتم           نو آیین و نغز و نکو شد نوایم

مرا گفت زروان خوشا من که در شعر / به یاد وطن جادوی می‌نمایم

شد این چامه از شور ایران‌پرستی      ز شیواترین چامه‌های رسایم

سرچشمه :

www.iranboom.ir/iranshahr/iran-pajohi/8993-sokhanrani-dr-kazazi-shor-iran-parasti.html

 

آرمان جاویدان...
ما را در سایت آرمان جاویدان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : armanjavidano بازدید : 133 تاريخ : جمعه 17 آذر 1396 ساعت: 12:23