یاشار تبریزلی

ساخت وبلاگ

شاهزاده‌ای پس از مرگ پدرش به شاهی رسید.

چون آروین بسنده در فرمانروایی نداشت ، از وزیر پدرش که مرد دانایی بود خواست که او را پندی دهد.

وزیر دانا گفت :

نخست تا می‌توانی از مردم باژ بگیر

دوم آنکه به مردم زیر دست خود زور بگو

و سوم آنکه به مردهای سرزمینت بگو ریش بگذارند !

و قانون سوم را ناچاری کن و هر کس که ریش نگذاشت فرمان ده که او را به دار آویزند.

شاه جوان پرسید :

این دیگر چه قانویست؟

و وزیر پاسخ داد :

به گاهش خواهید دانست سرورم.

سربازان پادشاه هر مردی را که ریش نداشت را دستگیر و به دار آویختند.

گروهی از مردان خود ریش گذاشتند و چبود ریش خود را نشانه روشن اندیش بودنشان دانستند.

مردان گروه گروه ، دور یکدیگر گرد می آمدند و از آک ها و یا سودمندی های ریش با یکدیگر گفتگو می کردند.

مردانی دیگر گروهی به نام پیکارگران ریش ستیز بنیاد کردند و نوشته ها ، گفتارها درباره فربود(حق) آزادی در زدن ریش سردادند.

چند سال اینگونه گذشت

و شاه جوان که دیگر پادشاهی دانا شده بود ، فهمید که چرا وزیر به او گفته بود که گذاشتن ریش را ناچاری کند

و چرای آن این بود که که پروای مردم را از قانون یکم و دوم دور کرده و بسوی قانون سوم دلاویز می کرد.

آیا به سان چنین داستانی در چارچوبی دیگر در زندگی روزانه خود سالها نمی بینید؟

 

+ نوشته شده در  چهارشنبه پانزدهم آذر ۱۳۹۶ساعت 11:3&nbsp توسط آرمان جاویدان  | 

آرمان جاویدان...
ما را در سایت آرمان جاویدان دنبال می کنید

برچسب : تبریزلی, نویسنده : armanjavidano بازدید : 129 تاريخ : جمعه 17 آذر 1396 ساعت: 12:23