آنچه تا امروز از زندگی آموخته ام

ساخت وبلاگ

امیرصفایی

زندگی سراسر رنج است

فریبی که ازکودکی به ما داده اند این است که در جستجوی بهشتی با جوی شیر و انگبین باشیم و تمام گرفتاریهای ما از همان جا آغاز شد. جهان و زندگی سراسر رنج و سختی است ، من آموختم در میان معرکه رنج ،  کام ببرم که از رنج ها بیاموزم و آن را نه مخل زندگی ،که خود زندگی بدانم . بازنده کسی است که کام و آسودن و شادی را موکول کند به پس از پایان رنج و سختی... آن روز هرگز نمیاید.

سال چم(معنی) ندارد

ما یک گره بزرگی داریم به نام سال، سال ازدواج، سال بچه داشتن، سال دانش آموختن، سال بوسه و آغوش ... و سپس میشود " ازما دیگه گذشته"...  من زنی هستم بی شناسنامه.. بی نام و بی نشان. پس برای هیچ کاری نه شتاب دارم و نه دیر شده.

کر شدم

اگر تنها یک شُوند(دلیل) برای پیشرفت بخواهم نام ببرم کر بودن است.  " سخن مردم" آن چیزی است که زندگی تقريبا هفتاد میلیون ایرانی را نابود  کرده. مردمی که خودشان گیر زندگی روزمره خود هستند  و هنگامیکه ما بمیریم تنها میگویند آسوده شد.

تنها هستم

ما تنهاییم و این چیزی است که هیچکدام نمیخواهیم بپذیریم که رنج ما آنگاه آغاز میشود که بخواهیم از این تنهایی بگریزیم. من آموختم از تنهایی کام ببرم. که از تنهایی نترسم. که آنگاه نه از فرزندمان دلخور میشویم و نه دلشکسته از دوستمان که تنهایمان گذاشته. ما در سرشت ، همه تنهاییم.

نه خوشبختم نه بدبخت

ما نه آن اندازه که می اندیشیم خوشبختیم و نه آن اندازه که گمان میکنیم بدبخت... همه ما یک روزهایی شادتریم و روزهایی می اندیشیم بدبخت تر از ما جهان ندیده.. این چرخش کیانایی(طبیعی) زندگی است . نه در زمان سَهش(حس) خوشبختی،  باید بیندیشیم جهان همیشه اینگونه است و نه در سهش بدبختی..

من همینم

بلندای(قد) میانگین(متوسط) ، کمی چربی افزوده، پوست ناهموار... همه اینها منم. نه بابتش شوربختم و نه شرمنده.. خودم را همین جور دوست دارم و به کسی هم پَرگ(اجازه) نمیدهم بخواهد عروسکش باشم . اگر در این چرخه بیافتید ناخرسندی پایانی ندارد و هر روز باید یک کُنش(عمل) زیبایی نوین بکنید.

خودم را بشناسم

به گمانم در جهان هم شمار کسانی که خودشان را میشناسند کم است . ما همه گمان میکنیم به خوبی خودمان را میشناسیم و این به باریکی به آن ماناک است(معناست) که اصلا خودمان را نمیشناسیم.

نمی شود همه دوستم داشته باشند

به خرده گیری و نگرهای دیگران درباره خودم گوش میدهم و می اندیشم، ویک(اما) راه خودم را میروم و کرامند(مهم) نیست اگر هزاران تن هم دوستم نداشته باشند. من برای زندگی، تنها به دوست داشتن یک تن نیاز دارم.

کام بردن

آموختم اگر از کوچکترین پیشامدی کام بردم از بزرگترین ها هم کام میبرم. کسی از بودن در جزایر هاوایی کام میبرد که از کنار کاسپین هم کام برده باشد. گیرم کمی بیشتر یا کمتر . کام بردن یک توانایی است که باید آنرا آموخت و از چه کام بردن تنها در کمیت هنجار هَنایش(تاثیر) میگذارد.

خودم را ببخشم

همه ما گاهی بدترین گزیرها(تصمیم ها) را گرفته ایم. بازندانی ترین(اشتباه ترین) راه ها را رفته ایم. بدترین شیوه  فرهیختی(تربیتی) را درباره بچه مان انجام داده ایم و سخن هایی گفته ایم که نباید. همه ما بازندانی(اشتباه) میکنیم.. من آموختم خودم را ببخشم. و کام ناکام(البته) تلاش کنم خودم را بویرایم(اصلاح کنم).

گذشته پایان یافته

همه ما به سان یک کوهنوردیم که با نگاه کردن به پایین و دامنه، نشیبمان قطعى خواهد بود. تنها باید به چکاد(قله) چشم دوخت.

آدمهای معمولی

بزرگترین درسهای زندگی را از ادمهای معمولی آموختم. بزرگان آنگاه بزرگ شدند که خوب دیدند و خوب گفتند. بسنده این است که بیاموزیم ،خوب ببینیم تا بيشتر یاد بگیریم.

شیفتگی(عشق)

 چندی پیش می سَهیدم(حس میکردم) تهی شده ام و از خوش شانسی همان گاه به کنسرت سلین دیون رفتم. آنگاه که گنجایشی از جسارت و نیرومندی و انگیزه را در او دیدم، آموختم که ما به شیفتگی نیاز داریم. که هیچ چیزی جز شیفتگی نمیتواند این توان را به کسی بدهد . اگر می اندیشید به شُوند(دلیل) پول و نامداری است ، نگاهی به فهرست ستاره های خوگرفته(معتاد) یا خودکشی کرده هالیوود بکنید. تنها شیفتگی میتواند چند ماه پس از مرگ همسری که دوستش داشته با سه بچه این شور را روی صحنه به مدت ده شب بیافریند . شیفتگی رهنده ماست.

آرمان جاویدان...
ما را در سایت آرمان جاویدان دنبال می کنید

برچسب : آنچه تا امروز از مهاجرتم آموختم, نویسنده : armanjavidano بازدید : 135 تاريخ : شنبه 27 شهريور 1395 ساعت: 13:08